م: فکر میکردم یه زنجیره….همیشه از زنجیر فراری بودپسرا، به هم عل
م: فکر میکردم یه زنجیره….همیشه از زنجیر فراری بودم. واسه خاطر همین بود که….دخترا و پسرا، به هم علاقمند میشن و هرچی میگذره محبتشون بیشتر رنگ تعلق میگیره. مالک همدیگه میشن. حریم شخصی همدیگه رو میشکنن. بعد هر کدوم بار تعلق اون یکی رو به دوش میکشه….تا آخر عمر….اولش قشنگه، اما کم کم میشه عذاب……» گرچه به نظر میرسد این رابطه در بهشتی که وعده داده شده n General
آغاز میشود، ولی در آنجا نمیماند. ترلان از قابِ تعریف شدهاش بیرون